پارت ۴ برادرم تو بد دردسری افتاده بود

پارت4: برادرم تو بد دردسری افتاده بود

از کوره در رفتمو گفتم بس کن دیگه میلاد
ما شورشو دراوردیم یا تو
با این کارات مامانو اقاجونو حسابی دل نگرون کردی یکم به خودت بیا و اگه مشکلی داری بگو
گفت مشکل من اینه که شما حرف منو باور نمی‌کنین
گفتم باز میخای بگی یه دختر رو می بینی که روی پشت بوم ایستاده گفت نه
گفتم پس چی
گفت اون الان پشت سرته داره بهت میخنده
نفهمیدم چرا اما حس کردم ضربان قلبم تند شد و گوشام صدا داد یه لحظه حس کردم که واقعا یه نفر پشتم ایستاده
با ترس برگشتمو به پشت سرم نگاه کردم اما همونجور که میدونستم هیچ کس پشت سرم نبود گفتم میلاد اون کیه
گفت نمیدونم اسمشو نمیگه خیلی باهام حرف نمیزنه فقط وقتی میاد اسممو صدا میکنه تا برم پیشش بعد وقتی منو میبینه بلند بلند میخنده گفتم میتونی بهم بگی چه شکلیه گفت آره یه دختر بلند و لاغره شاید همسن تو باشه
موهای سیاهو خیلی بلندی داره که تا مچ پاهاش میرسه ولی صورتش کبود رنگه فکر کنم مریضه
گفتم کبوده گفت آره تازه چشاشم قرمزه عجیبه نه؟!
مو به تنم سیخ شد مونده بودم که میلاد چطوری همچین چیزیو مجسم کرده گفتم وقتی میاد سراغت چی میگه
میلاد گفت گفتم که حرفی نمیزنه اما اینبار گفت که مامانت توی غذا یه چیزی ریخته بعد گفت توی بالشم یه دعا هست منم برای اینکه ببینم راست میگه یا نه بالشو گشتمو دیدم که این داخلشه
مینا یه چیزی بگم راستشو میگی گفتم آره گفت تو چیزی داخل باغچه قایم کردی
یه لحظه مکث کردم اما از اونجا که من نمیتونستم به میلاد دروغ بگم گفتم تو از کجا فهمیدی میلاد گفت من نفهمیدم این دختره داره میگه
میگه توش یه چیزی هست که اونو آزار میده مگه داخلش چیه
گفتم یه تیکه چوبو چندتا دعا با یه چاقو
میلاد گفت بهم میگه باید هرچه زودتر اونا رو از توی باغچه بیرون بیارم وگرنه یه بلایی سر یکیتون میاد
گفتم صبر کن میلاد نمیزارم بهش دست بزنی میلاد با اخم برگشت به سمت منو گفت
بهش نزدیک نشو
گفتم چی داری میگی یه دفعه منو کنار زد و فهمیدم داره به پشت سر من نگاه میکنه
گفت باره آخرت باشه به خواهر من نزدیک میشی...

راستی دوستان لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘


¤¤¤_____☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_____¤¤¤
#‌هیجان #‌ماورا #‌ترسناک #‌وحشت #‌داستان_ترسناک_واقعی #‌عجایب #‌داستان_جن #‌احضار_ارواح #‌داستان_واقعی #‌احضار_جن #‌جن_عاشق #‌جن_کافر