تماشای ویدیو با ip خارج از ایران ممکنه براتون کند باشه؛ پس اگه فیلترشکن فعاله، حتما خاموش و صفحه رو رفرش کنید.
پارت ۱۵ میگفت اسمم تابعه ست!
پارت15: میگفت اسمم تابعه ست!
حس کردم کسی پشت سرم میاد ولی جرات نگاه کردن به پشت سرمو نداشتم
وحشت زده درو باز کردمو از خونه زدم بیرونو توی راه پله مادر رامینو دیدم
گفتم مامان فرار کن
مادر رامین لیارو از دستم گرفتو با هم از پله ها پایین رفتیمو سوار ماشین شدیم
توی ماشین نشستمو لیارو بغل گرفتمو چندباری توی صورتش زدم تا به هوش بیاد
گوشه ی دستشو نیشگون گرفتم که یهو چشماشو باز کردو شروع کرد به گریه کردن
مادر رامین ماشینو روشن کردو ما رو به خونشون برد، اونجا همه چیزو براش تعریف کردم اما انگار مادر رامین همه چیزو میدونست
گفت حدود سی سال پیش وقتی رامین سه سالش بودو من تازه دخترمو به دنیا اورده بودم بین پدر رامینو عموش اختلافی پیش اومد
:اون موقع ما وضعمون خیلی خوب شده بودو اون از دیدن خوشی ما حسادت میکرد
:تا اینکه یه روز برای رامین یه عروسک خریدو بهش هدیه داد از اون روز رامین هرشب کابوس می دیدو اتفاقای بدی برامون میوفتاد
:بعد از چند وقت کارو کاسبی پدر رامین کساد شدو کلی هم بدهی بالا اوردیمو هر روز یه اتفاق بد برامون میوفتاد
:تا اینکه یه روز مادربزرگم اومد خونه ی ما و تا عروسکو دید گفت کی این عروسکو بهت داده؟
:وقتی که جریانو براش تعریف کردم بهم گفت که این عروسک با دعای اُم صبیان طلسم شده
گفتم اُم صبیان دیگه کیه؟!
مادر رامین گفت یکی...
رفقا لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
نظراتتون هم حتما برام کامنت کنین، گفتن یه عالی یا حتی یه ایموجی قلب کلی بهم انرژی میده💟
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘
¤¤¤_☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_¤¤¤
#جن #ترسناک #عجایب #طلسم #داستان_واقعی #شیطان #وحشت #ماورا #هيجان_انگیز #طلسمات #داستان_ترسناک_واقعی #داستان_جن #جن_کافر #اجنه #اجنه_کاملا_واقعی #ماورایی #طلسم_سیاه #طلسم_شیطانی #علوم_ماورا #جن_گیری #جن_گیر #جادوی_سیاه #عروسک_طلسم #عروسک_نفرین_شده
حس کردم کسی پشت سرم میاد ولی جرات نگاه کردن به پشت سرمو نداشتم
وحشت زده درو باز کردمو از خونه زدم بیرونو توی راه پله مادر رامینو دیدم
گفتم مامان فرار کن
مادر رامین لیارو از دستم گرفتو با هم از پله ها پایین رفتیمو سوار ماشین شدیم
توی ماشین نشستمو لیارو بغل گرفتمو چندباری توی صورتش زدم تا به هوش بیاد
گوشه ی دستشو نیشگون گرفتم که یهو چشماشو باز کردو شروع کرد به گریه کردن
مادر رامین ماشینو روشن کردو ما رو به خونشون برد، اونجا همه چیزو براش تعریف کردم اما انگار مادر رامین همه چیزو میدونست
گفت حدود سی سال پیش وقتی رامین سه سالش بودو من تازه دخترمو به دنیا اورده بودم بین پدر رامینو عموش اختلافی پیش اومد
:اون موقع ما وضعمون خیلی خوب شده بودو اون از دیدن خوشی ما حسادت میکرد
:تا اینکه یه روز برای رامین یه عروسک خریدو بهش هدیه داد از اون روز رامین هرشب کابوس می دیدو اتفاقای بدی برامون میوفتاد
:بعد از چند وقت کارو کاسبی پدر رامین کساد شدو کلی هم بدهی بالا اوردیمو هر روز یه اتفاق بد برامون میوفتاد
:تا اینکه یه روز مادربزرگم اومد خونه ی ما و تا عروسکو دید گفت کی این عروسکو بهت داده؟
:وقتی که جریانو براش تعریف کردم بهم گفت که این عروسک با دعای اُم صبیان طلسم شده
گفتم اُم صبیان دیگه کیه؟!
مادر رامین گفت یکی...
رفقا لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
نظراتتون هم حتما برام کامنت کنین، گفتن یه عالی یا حتی یه ایموجی قلب کلی بهم انرژی میده💟
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘
¤¤¤_☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_¤¤¤
#جن #ترسناک #عجایب #طلسم #داستان_واقعی #شیطان #وحشت #ماورا #هيجان_انگیز #طلسمات #داستان_ترسناک_واقعی #داستان_جن #جن_کافر #اجنه #اجنه_کاملا_واقعی #ماورایی #طلسم_سیاه #طلسم_شیطانی #علوم_ماورا #جن_گیری #جن_گیر #جادوی_سیاه #عروسک_طلسم #عروسک_نفرین_شده
- 🙈
- 🙉
- 🙊
- 💛
- ❤
- 💔
- 💯
- 💢
- ✋
- ✌
- 👍
- 👎
- ✊
- 👏
- 👈
- 👉
- 🙏
- 💪
- 🎬
- 🐥
- 🌹
- 🍁
- 🍉
- 🍕
- 🍳
- 🎂
- 🎈
- ☕
- 🌍
- 💩
- 🚗
- ⏰
- ☔
- 📙
- ⭐
- 😀
- 😂
- 😉
- 😊
- 😍
- 😘
- 💋
- 😋
- 😜
- 👀
- 😐
- 😕
- 😎
- 😌
- 😒
- 😬
- 😔
- 😢
- 😭
- 😷
- 😎
- 😨
- 😱
- 😡
- 😠
😊
مشاهده نظرات
مرتبط
RED MOON - ماه سرخ
در حال بارگذاری
X
این ویدیو
×
گزارش تخلف
×در صورتیکه توضیحی در مورد گزارش تخلف دارید در کادر زیر بنویسید
افزودن به لیست پخش
×دانلود اپلیکیشن فیلو
×برای دانلود این ویدیو، اپلیکیشن فیلو را از مارکت ها یا بصورت مستقیم نصب کنید.
در صورتی که اپلیکیشن فیلو را نصب کرده اید؛ برای تماشا یا دانلود این ویدیو وارد اپلیکیشن شده، از منو گزینه اسکن را انتخاب کرده و کد زیر را اسکن کنید.