سکانس کوتاه | سریال بانوی عمارت -قسمت 29
مهرالنسا با دیدن قاتل رجبعلی،پا به فرار میگذارد.
طبیب،افسر و انیس و مونس را به روستا میبرد.اوضاع بهجت بهتر شده،طبیب هم معجون تازه ای برای او تجویز میکند.
کدخدا به همراه اعضای خانواده به عمارت شازده میروند اما آهو دلش با این وصلت نیست.جهانبخش هم به عمارت می آید،فخرالزمان از او میخواهد تا به شازده کمک کند.فخری به جهانبخش میگوید که طبیب الاطبا احتمال داده که فرزندشان پسر است.در ضمن افسر هم قبلا با برادر جهانبخش ازدواج کرده بوده که به دلیل نازایی از هم جدا شده اند.
آهو بهنگام خواب گریه میکند،فخری که متوجه گریه اش میشود علت را از او جویا میشود،آهو هم میگوید که تمایلی به ازدواج با پسر کدخدا ندارد.فخری به آهو قول میدهد که با مشدی صحبت کند تا خواستگار را رد کند.
فخرالزمان با عمو مشدی صحبت میکند اما او قبول نمیکند و میگوید که پدر آهو،دخترش را به او سپرده.عمو مشدی میگوید حاضر است از عمارت برود ولی خلاف وصیت برادرش عمل نکند.
یحیی از طبیب الاطبا میخواهد تا او را نیز به شهر ببرد.
یحیی به عمارت میرود و با آهو بد رفتاری میکند.آهو هم دلش میشکند.این بار مهرالنسا به عمو مشدی رو می اندازد و میگوید که آهو دلش با پسر کد خدا نیست.عمو مشدی میگوید دل ما دل نبود.مهرالنسا میگوید ثابت کن که مردی و دل داری،به کدخدا جواب رد بده.
مهرالنسا به فخری میگوید که قاتل رجبعلی را در بازار دید،شازده حرف های او را میشنود…
طبیب،افسر و انیس و مونس را به روستا میبرد.اوضاع بهجت بهتر شده،طبیب هم معجون تازه ای برای او تجویز میکند.
کدخدا به همراه اعضای خانواده به عمارت شازده میروند اما آهو دلش با این وصلت نیست.جهانبخش هم به عمارت می آید،فخرالزمان از او میخواهد تا به شازده کمک کند.فخری به جهانبخش میگوید که طبیب الاطبا احتمال داده که فرزندشان پسر است.در ضمن افسر هم قبلا با برادر جهانبخش ازدواج کرده بوده که به دلیل نازایی از هم جدا شده اند.
آهو بهنگام خواب گریه میکند،فخری که متوجه گریه اش میشود علت را از او جویا میشود،آهو هم میگوید که تمایلی به ازدواج با پسر کدخدا ندارد.فخری به آهو قول میدهد که با مشدی صحبت کند تا خواستگار را رد کند.
فخرالزمان با عمو مشدی صحبت میکند اما او قبول نمیکند و میگوید که پدر آهو،دخترش را به او سپرده.عمو مشدی میگوید حاضر است از عمارت برود ولی خلاف وصیت برادرش عمل نکند.
یحیی از طبیب الاطبا میخواهد تا او را نیز به شهر ببرد.
یحیی به عمارت میرود و با آهو بد رفتاری میکند.آهو هم دلش میشکند.این بار مهرالنسا به عمو مشدی رو می اندازد و میگوید که آهو دلش با پسر کد خدا نیست.عمو مشدی میگوید دل ما دل نبود.مهرالنسا میگوید ثابت کن که مردی و دل داری،به کدخدا جواب رد بده.
مهرالنسا به فخری میگوید که قاتل رجبعلی را در بازار دید،شازده حرف های او را میشنود…
مرتبط
HadizZzmovie
در حال بارگذاری
X
این ویدیو
×
گزارش تخلف
×در صورتیکه توضیحی در مورد گزارش تخلف دارید در کادر زیر بنویسید
افزودن به لیست پخش
×دانلود اپلیکیشن فیلو
×برای دانلود این ویدیو، اپلیکیشن فیلو را از مارکت ها یا بصورت مستقیم نصب کنید.
در صورتی که اپلیکیشن فیلو را نصب کرده اید؛ برای تماشا یا دانلود این ویدیو وارد اپلیکیشن شده، از منو گزینه اسکن را انتخاب کرده و کد زیر را اسکن کنید.