پارت ۲ برادرم تو بد دردسری افتاده بود

پارت2: برادرم تو بد دردسری افتاده بود

طبیب که چیزی از وضعیت میلاد نفهمیده بود فقط گفت استراحت کنه خوب میشه و یه دارو داد تا تبشو پایین تر بیاره
فردا صبح میلاد حالش کاملا خوب بود و انگار اون دارو هم بهش اثر کرده بود
توی اتاق نشسته بودمو خیاطی میکردم اون روز میلادم به اصرار مامانو آقاجون درمغازه نرفت و خونه موند تا استراحت کنه
میلاد توی اتاق کنار پنجره نشسته بود که یه دفعه گفت مینا بیا اینجا این دختره کیه اومده توی حیاط
با تعجب گفتم کدوم دختره
بعد از جام بلند شدمو رفتم کنار پنجره ایستادم نگاهی به حیاط کردم اما کسی توی حیاط نبود گفتم کسی اینجا نیست
میلاد گفت مگه کوری اوناهاش نشسته لب حوض
یه نگاه به میلاد انداختمو دوباره زل زدم به حیاط گفتم حالت خوبه میلاد هیچکس لب حوض نیست نکنه داری هذیون میگی
دستمو گذاشتم رو پیشونیش تا ببینم تب داره یا نه اما دستمو کنار زد و با عصبانیت گفت من هیچیم نیست انقدر دست دست کردی که دختره گذاشتو رفت
بعد از این اتفاق کمی نگران شدم اما با خودم گفتم لابد بخاطر دارویی که خورده با این حال وضعیتش هیچ تغییری نکرد و تا چند روز میلاد توهم میزد و فکر میکرد کسی تو خونست
یه شب میلاد از خواب بیدار شد و رفت توی حیاط
بعد از چند دقیقه صداشو شنیدم که میگفت از لبه دیوار برو کنار نیا جلوتر میوفتی پایین
کنجکاو شدم تا ببینم داره با کی حرف میزنه رفتم توی حیاط و دیدم میلاد کنار دیوار ایستاده و داره به پشت بوم نگاه میکنه
گفتم چی شده داداش
گفت نگاه کن مینا دوباره همون دخترست نمیدونم این وقت شب رو پشت بوم خونه ما چیکار میکنه
همینطور به یه نقطه از دیوار نگاه میکرد و مدام با خودش حرف میزد من دیگه واقعا ترسیده بودمو حدس زدم که میلاد و چیزخور کردن
فردا صبح به مامانم گفتم که میلاد چند وقتیه توهم‌ میزنه و با خودش صحبت میکنه
مامان حرفای منو باور نمیکرد تا اینکه خودش با چشمای خودش دید که میلاد داره با خودش حرف میزنه
همون شب باز میلاد ایستاده بود تو حیاط و به پشت بوم نگاه میکرد و
میگفت از اونجا بیا پایین...

راستی دوستان لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘


¤¤¤_____☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_____¤¤¤
#‌هیجان #‌ماورا #‌ترسناک #‌وحشت #‌داستان_ترسناک_واقعی #‌عجایب #‌داستان_جن #‌احضار_ارواح #‌داستان_واقعی #‌احضار_جن #‌جن_عاشق #‌جن_کافر