خواستگاری?❤?❤?❤?❤?❤?❤?❤❤

روز خواستگاری صبح با یه استرس وصف ناپذیر بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و شروع کردم کمک کردن به مامان برای اماده شدن خونه کم کم میزم چیدم و همچی اماده شد و شروع کردم به عوض کردن لباسام و ارایش کردن هرچی به ساعت رسیدن اقا داماد نزدیکتر میشدیم استرسم بیشتر و بیشتر میشد بلاخره انتظار فرا رسید و اقای داماد و خانوادش رسیدن و من قلبم از دهنم داشت میومد بیرون من بعد سلام و علیک رفتم تو اتاق و‌ نشستم پشت در که حرفارو بشنوم ?خانوادها شروع کردن به صحبت هرجایی که اوکی بود من لبخند میزدم و هرجا به اختلاف نظر میرسیدن من حالم بد میشد بعد از صحبت و‌به نتیجه رسیدن خانوادها محمدرضارو فرستادن تو اتاق و زمان حرف زدن ما رسید قرانو‌ اوردم جلوش و گفتم قسم بخور که همیشه عاشقم میمونی هیچوقت خیانت نمیکنی و... وقتی قسم خورد برای اولین بار جمله ای که خیلی وقت بود منتظرش بودو به زیون اوردم و گفتم دوستت دارم محمدرضا انقدر خوشحال بود که نمیدونست چی بگه و‌ دائما با بغض میگفت چی گفتی؟تکرار کن و‌یهو بغلم کرد (اخه تو دوران دوستی هیچوقت بهش نگفتم دوستت دارم)
وقتی حرفامون تموم شد رفتیم بیرون و تو جمع ازم خواستن جوابمو بگم و منم با خجالت اروم گفتم با اجازه پدر و مادرم بله ?
و خانوادها شروع کردن به دست زدن و خوشحالی برای رسیدن ما دوتا بهم
ما دوتا قایمکی و دزدی زیر چشمی بهم نگاه میکردیم و ذوق داشتیم از این وصال و باورمون نمیشد که دیگه قراره رسما و قانونا مال هم باشیم و‌تموم اون قرارای یواشکی تموم‌شده
و‌جلو‌ی تموم دنیا میتونیم بگیم ما مال همیم?❤️
1399/9/7
.
.
.
#‌_خواستگاری #‌_عروسی #‌_عشق #‌_عشقم #‌_نفسم #‌_زندگیم
  • 🙈
  • 🙉
  • 🙊
  • 💛
  • 💔
  • 💯
  • 💢
  • 👍
  • 👎
  • 👏
  • 👈
  • 👉
  • 🙏
  • 💪
  • 🎬
  • 🐥
  • 🌹
  • 🍁
  • 🍉
  • 🍕
  • 🍳
  • 🎂
  • 🎈
  • 🌍
  • 💩
  • 🚗
  • 📙
  • 😀
  • 😂
  • 😉
  • 😊
  • 😍
  • 😘
  • 💋
  • 😋
  • 😜
  • 👀
  • 😐
  • 😕
  • 😎
  • 😌
  • 😒
  • 😬
  • 😔
  • 😢
  • 😭
  • 😷
  • 😎
  • 😨
  • 😱
  • 😡
  • 😠
😊

مرتبط

Selena

در حال بارگذاری
X
این ویدیو