تماشای ویدیو با ip خارج از ایران ممکنه براتون کند باشه؛ پس اگه فیلترشکن فعاله، حتما خاموش و صفحه رو رفرش کنید.

بیوگرافی هوشنگ مرادی کرمانی از نویسندگان بزرگ

#‌ادبیات_فارسی #‌حکایت #‌مثنوی_معنوی #‌قصه #‌نویسندگی #‌نویسندگان #‌مثنوی_معنوی #‌پژوهشگر#‌تاریخ #‌هوشنگ #‌مرادی_کرمانی#‌کرمانی#‌هوشنگ مرادی کرمانی



زندگینامه هوشنگ مرادی کرمانی

هوشنگ مرادی کرمانی (Houshang Moradi Kermani) 16 شهریور 1323 در روستای سیرچ، از توابع استان کرمان، به دنیا آمد. شش‌ماهه بود که مادرش را از دست داد. پدرش در اداره‌ی امنیه کار می‌کرد و به دلیل فشارهای زندگی، گرفتار بیماری شده بود. به همین دلیل او نیز نمی‌توانست از پسرش مراقبت کند. هوشنگ مرادی کرمانی در کودکی در کنار پدربزرگش نصرالله خان، مادربزرگش خاور خانم، و عمویش قاسم رشد کرد و بزرگ شد. پدربزرگ خان بود، اما با بذل و بخشش‌های بیجا، ثروتش را از دست داده بود. مادربزرگش، که هوشنگ مرادی کرمانی به او «ننه‌آقا» می‌گفت، با داروهای گیاهی تمام بیماران روستا را شفا می‌داد. عموقاسم معلم روستا بود. مردی که کت و شلوار می‌پوشید، عطر می‌زد، شکار می‌رفت و در اتاقش، کتاب‌های شاهنامه و امیر ارسلان نامدار داشت. کتاب‌هایی که همدم دوران کودکی هوشنگ مرادی کرمانی بودند.
دوران کودکی هوشنگ مرادی کرمانی در روستا سپری شد. همان‌جا به مدرسه رفت. قصه نوشت. کتاب‌های عمویش را خواند، و با او که برای زندگی به شهر می‌رفت، خداحافظی کرد. زمانی که هوشنگ مرادی کرمانی پدربزرگ و مادربزرگش را از دست داد، همراه پدرش به کرمان رفت. آنجا مدتی را در خانه‌ی عموقاسم و مدتی را در خانه‌ی عموی دیگرش که ارتشی بود گذراند و در مدرسه‌ای شبانه‌روزی ثبت‌نام کرد.

زندگی در شهر و آغاز موقعیت‌های بسیار

زندگی در شهر موقعیت‌هایی را پیش پای هوشنگ مرادی کرمانی قرار داد. در مدرسه دوست‌هایی پیدا کرده بود. با مجله‌ی کیهان بچه‌ها آشنا شده بود و در صفحات سفید مجله، زندگی‌اش را می‌نوشت. به گفته‌ی خودش، «صفحه‌ی سفید کاغذ بهترین کسی بود که حرف‌هایم را گوش می‌کرد. گوش می‌کرد و گوش می‌کند. صفحه‌ی سفید کاغذ مسخره‌ام نمی‌کند. چیزهایی که می‌گویم تو دلش نگه می‌دارد. چیزی را به رخم نمی‌کشد. آزارم نمی‌دهد. دلسوزی بیجا نمی‌کند. خجالتم نمی‌دهد». هوشنگ مرادی کرمانی در مدرسه نمایشنامه می‌نوشت و کارگردانی می‌کرد. گاهی نیز برای رادیو مطلب می‌نوشت و منتشر می‌کرد. عشق سینما هم همین‌ روزها به دلش افتاد.

چندی بعد، هوشنگ مرادی کرمانی تصمیم گرفت تا به تهران مهاجرت کند. هرچند اطرافیانش مخالف بودند و از او می‌خواستند به زندگی کارمندی در بانک ادامه دهد. به‌هرحال، هوشنگ مرادی کرمانی ریسک زندگی مستقل در تهران و تنهایی را پذیرفت و به تهران مهاجرت کرد. در دانشگاه در رشته‌ی مترجمی زبان درس خواند و مدرک گرفت. اولین داستانش، «کوچه‌ی ما خوشبخت‌ها»، را احمد شاملو در نشریه‌ی خوشه منتشر کرد و به این ترتیب، هوشنگ مرادی کرمانی به عنوان نویسنده شناخته شد.
هوشنگ مرادی کرمانی در سال‌های 1349 و 1350 شروع به انتشار داستان‌ها و اولین کتابش، «من غزال ترسیده‌ای هستم»، می‌کند. در سال 1353، نوشتن «قصه‌های مجید» را برای رادیو آغاز می‌کند و با انتشار کتاب «بچه‌های قالیباف‌خانه»، جایزه‌ی شورای کتاب کودک و تشویق هیئت داوران جایزه‌ی هانس کریستین آندرسن را از آن خود می‌کند. حالا او نویسنده‌ای معتبر در سطح جهانی است. کتاب‌هایش تجدید چاپ و به زبان‌های مختلف ترجمه می‌شود. بارها و بارها دستمایه‌ی اقتباس‌های سینمایی و تلویزیونی قرار می‌گیرد، و نویسنده را برای سخنرانی و گفت‌وگو به دانشگاه‌ها دعوت می‌کنند. 

هوشنگ مرادی کرمانی در سال 1353 با ملوک بهروز، که خودش هم نویسنده است، ازدواج کرده است. آن‌ها سه فرزند به نام‌های هومن، بیژن و گلرخ دارند. گلرخ اولین خواننده‌ی کارهای پدرش است و همیشه قبل از انتشار، داستان‌ها و نوشته‌های او را می‌خواند.
  • 🙈
  • 🙉
  • 🙊
  • 💛
  • 💔
  • 💯
  • 💢
  • 👍
  • 👎
  • 👏
  • 👈
  • 👉
  • 🙏
  • 💪
  • 🎬
  • 🐥
  • 🌹
  • 🍁
  • 🍉
  • 🍕
  • 🍳
  • 🎂
  • 🎈
  • 🌍
  • 💩
  • 🚗
  • 📙
  • 😀
  • 😂
  • 😉
  • 😊
  • 😍
  • 😘
  • 💋
  • 😋
  • 😜
  • 👀
  • 😐
  • 😕
  • 😎
  • 😌
  • 😒
  • 😬
  • 😔
  • 😢
  • 😭
  • 😷
  • 😎
  • 😨
  • 😱
  • 😡
  • 😠
😊

مرتبط

محمود اسمعیل زاده

در حال بارگذاری
X
این ویدیو