پارت ۴ میگفت اسمم تابعه ست!

پارت ۴: میگفت اسمم تابعه ست!

گفت ولی سارا که عروسک نیست
حرفای لیا داشت عجیب میشدو به اصرار اون یه لقمه آماده کردمو جلوی عروسک گذاشتم
لیا با جدیت کامل به عروسکش نگاه میکردو میگفت بخور دیگه مگه نگفتی گرسنه ای
لیا مدتی با عروسکش کلنجار میرفت که لقمه‌ی نونو پنیرشو بخوره
من که حوصلم سر رفته بود گفتم لیا زود باش صبحونتو تموم کن بعدشم باید حموم کنی
لیا اخم کردو گفت باشه ولی سارا میگه نون پنیر دوست نداره
چپ چپ نگاش کردمو دیگه چیزی نگفتم
بعد از صبحانه لیا عروسکشو برداشتو توی اتاقش رفت
کمی بعد رفتم توی اتاق تا لباساشو آماده کنم که دیدم لیا تمام وسایلشو ریخته وسط اتاق
من که خودم به اندازه ی کافی کار داشتم با دیدن اتاق به هم ریخته ی لیا از کوره در رفتمو شروع کردم به دادو بیداد کردن
گفتم مگه نمی‌بینی این همه کار سرم ریخته تو هم گند زدی به اتاقت
یه لحظه به خودم اومدمو دیدم که لیا روی تختش کز کرده و گریه میکنه و منم با صدای بلند دارم سرش داد میزنم
تاحالا سابقه نداشتم اینجوری با لیا دعوا کنمو همین باعث شده بود لیا به شدت بترسه و گریه کنه
بغلش کردمو سعی کردم آرومش کنم
لیا گفت من نمیخواستم اتاقمو به هم بریزم سارا بهم گفت این کارو بکنم
من که فکر میکردم لیا اینجوری داره کاری که کرده رو توجیه میکنه چیزی نگفتمو ازش خواستم تا وسایلشو جمع کنه
کمی بعد لیا رو به حموم بردمو خودمم توی اتاق لباسای کثیفشو جمع میکردم تا اونارو بشورم
یه لحظه حس کردم کسی از پشت سر داره بهم نگاه میکنه برگشتمو چشمم افتاد به عروسک لیا
اونو روی تخت نشونده بودو روی پاهاشم پتو گذاشته بود
سرمو چرخوندمو مشغول کارم شدم که لیا از توی حموم منو صدا زد
از اتاق بیرون رفتم تا ببینم لیا باهام چیکار داره
کمی بعد وقتی که به اتاق برگشتم...

رفقا راستی لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
نظراتتون هم حتما برام کامنت کنین، گفتن یه عالی یا حتی یه ایموجی قلب کلی بهم انرژی میده💟
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘


¤¤¤_____☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_____¤¤¤
#‌جن #‌ترسناک #‌عجایب #‌طلسم #‌داستان_واقعی #‌شیطان #‌وحشت #‌ماورا #‌هيجان_انگیز #‌طلسمات #‌داستان_ترسناک_واقعی #‌داستان_جن #‌جن_کافر #‌اجنه #‌اجنه_کاملا_واقعی #‌ماورایی #‌طلسم_سیاه #‌طلسم_شیطانی #‌علوم_ماورا #‌جن_گیری #‌جن_گیر #‌جادوی_سیاه #‌عروسک_طلسم #‌عروسک_نفرین_شده