حکایت خطاب حق به عزرائیل که تو را رحم بیشتر بر که آمد

حکایت خطاب حق به عزرائیل که تو را رحم بیشتر بر که آمد

روزی خداوند به عزرائیل خطاب آورد : از این همه جان ها که ستانده ای از کدامین قبض روح اندوهمند گشته ای ؟ عزرائیل عرض کرد : روزی کشتیی گرفتار امواجی مهیب شد و به امر تو آن کشتی را در هم شکستم . فرمودی جانِ همگان را بگیر مگر جان زنی که طفل خود به آغوش درکشیده و پریشان به هنگامۀ هولناک دریا خیره مانده است . مادر و طفل بر تخته پاره ای قرار گرفتند و امواج دریا آنان را پیش می راند . وقتی که باد آن تخته پاره را به ساحل رساند . من از نجات مادر و طفل بسیار شادمان شدم . امّا بیدرنگ فرمودی که جان مادر را نیز بستان و طفل را به مشیّت الهی وانه . در آن لحظه که مادر را از طفل جدا می کردم کوهی از اندوه بر دلم سنگینی می آورد . امّا چاره ای نبود . امرِ تو باید انجام می شد . خداوند به عزرائیل فرمود : امّا وقتی طفل را تنها نهادی موج را فرمان دادم که طفل را به بیشه ای مصفّا و پوشیده از درختان گُشنِ پُر میوه و آکنده از جویباران زلالین دراندازد . پرندگان نغمه سرا را فرمودم که برای او بخوانند . و برگِ گُلِ نسترن را بستر او ساختم . و ابرِ بارنده را گفتم بر او مباران . و آذرخشِ جهنده را گفتم بر او مَجِه . و خورشید را گفتم بر او تند و تیز مَتاب . و به باد گفتم که بر آن طفل نرم و آرام خرام . و زمستان را گفتم سرمای آزارنده ات را از او بپوشان . و به پلنگی تازه زا فرمودم وی را به حضانت گیر و شیرایی اش کن .

القصه آن طفل بالیدن گرفت و رَیَعان نمود تا آنکه به مردی نیرومند دگر شد . امّا او به جای سپاس از این همه نعمت راهِ طغیان پویید و بندۀ گُزیده و زُبدۀ من یعنی ابراهیم خلیل الله را به کامِ آتش پُر لهیب درافکند . آن خیره سرِ ناسپاس همانا نِمرودِ گُجستۀ قهّار است .

مرحوم استاد فروزانفر مأخذ این حکایت را در عجایب نامه دانسته است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 226 ) بدین شرح : در ایّام گذشته ملِکی بود و وی را کنیزکی . با شخصی زنا کرد و آبستن شد . از مَلِک ترسید و بچّه را بزاد و به صحرا برد و در ساقیه ای ( = رودی کوچک ) نهاد و پلنگی مادّه بیآمد و وی را شیر می داد تا پرورده شد و پادشه را خبر کرد . وی را بیاورد و نامش نمرود کرد . و چون بزرگ شد جای مَلِک بگرفت و مَلِک را بکُشت . و جهان را بگرفت و قصد آسمان کرد و تیر در آسمان انداخت و ابراهیم (ع) را به آتش انداخت
#‌بیداری_معنوی #‌معنویت #‌مثنوی #‌معنوی_مثنوی #‌معنوی #‌مثنوی_معنوی #‌مثنوی_مولانا #‌مثنویِ_معنوی #‌آگاهی_معنوی #‌مثنوی_معنوی_مولانا #‌معنویت_در_زندگی #‌معنویات #‌مولانا #‌دکلمه #‌خودشناسی #‌حافظ #‌سعدی #‌روانشناسی #‌شعرنو #‌خداشناسی #‌آرامش_درون #‌توکل #‌مولانای_جان #‌شاملو #‌فریدون_مشیری #‌خوبی #‌سعدی_جان #‌غزل_مولانا #‌قصیده
  • 🙈
  • 🙉
  • 🙊
  • 💛
  • 💔
  • 💯
  • 💢
  • 👍
  • 👎
  • 👏
  • 👈
  • 👉
  • 🙏
  • 💪
  • 🎬
  • 🐥
  • 🌹
  • 🍁
  • 🍉
  • 🍕
  • 🍳
  • 🎂
  • 🎈
  • 🌍
  • 💩
  • 🚗
  • 📙
  • 😀
  • 😂
  • 😉
  • 😊
  • 😍
  • 😘
  • 💋
  • 😋
  • 😜
  • 👀
  • 😐
  • 😕
  • 😎
  • 😌
  • 😒
  • 😬
  • 😔
  • 😢
  • 😭
  • 😷
  • 😎
  • 😨
  • 😱
  • 😡
  • 😠
😊

مرتبط

محمود اسمعیل زاده

در حال بارگذاری
X
این ویدیو