دیوان شمس مولانا

غزل شماره ۱۶۲۰دیوان شمس مولانا
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم

من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم

دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی

من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم

کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس

چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم

سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی

که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم

سفری فتاد جان را به ولایت معانی

که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم

ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند

تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم

چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد

که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم

بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن

دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم

تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید

بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم
#‌مولانا
#‌دیوان شمس
#‌دکلمه
#‌ادبیات فارسی
#‌پاپ_کورن
#‌ساخت_کلیپ
#‌تولید_محتوا
  • 🙈
  • 🙉
  • 🙊
  • 💛
  • 💔
  • 💯
  • 💢
  • 👍
  • 👎
  • 👏
  • 👈
  • 👉
  • 🙏
  • 💪
  • 🎬
  • 🐥
  • 🌹
  • 🍁
  • 🍉
  • 🍕
  • 🍳
  • 🎂
  • 🎈
  • 🌍
  • 💩
  • 🚗
  • 📙
  • 😀
  • 😂
  • 😉
  • 😊
  • 😍
  • 😘
  • 💋
  • 😋
  • 😜
  • 👀
  • 😐
  • 😕
  • 😎
  • 😌
  • 😒
  • 😬
  • 😔
  • 😢
  • 😭
  • 😷
  • 😎
  • 😨
  • 😱
  • 😡
  • 😠
😊

مرتبط

محمود اسمعیل زاده

در حال بارگذاری
X
این ویدیو