پارت ۱۴ میگفت اسمم تابعه ست!

پارت14: میگفت اسمم تابعه ست!

مادر رامین گفت چی گفتی؟؟ تابعه؟
گفتم آره، گفته که عروسکش بهش گفته که اسم واقعی اون تابعست
مادر رامین با صدای نگرانی از پشت تلفن گفت زود برو عروسکو از لیا بگیرر
:منم چند لحظه ی دیگه میام اونجا
بعدش بدون اینکه توضیحی بده تلفنو قطع کرد
توی فکر رفته بودم که چرا اینجوری برخورد کرد!
ترسیدمو رفتم توی اتاق که دیدم لیا روی تخت افتاده و عروسک هم نشسته روی سینه ش
لیا داشت دستو پا میزدو هیچ صدایی از گلوش بیرون نمیومد
تا این صحنه رو دیدم به خودم لرزیدمو جیغ کشیدم
دویدم سمت عروسکو خواستم اونو از روی لیا بردارم، اما اون عروسک جوری سنگین شده بود که هر چقدر هم زور میزدم نمیتونستم اونو از لیا جدا کنم
هم وحشت زده بودمو هم چیزی که با چشمام میدیدمو باور نمیکردم
چشمم به گلدون توی پنجره افتادو اونو برداشتمو توی سر عروسک کوبیدم
صدای جیغ کرکننده‌ یی از عروسک بلند شدو من از طرف خودمو به عقب پرت کردم
لیا از حال رفته بودو نمیدونم با چه قدرتی خودمو بهش رسوندمو عروسکو به سمت دیوار پرت کردم
صدای زنگ درو شنیدم لیا رو بغل کردمو دوییدم سمت آیفون
حس کردم کسی پشت سرم میاد
ولی جرات...

رفقا لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
نظراتتون هم حتما برام کامنت کنین، گفتن یه عالی یا حتی یه ایموجی قلب کلی بهم انرژی میده💟
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘


¤¤¤_☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_¤¤¤
#‌جن #‌ترسناک #‌عجایب #‌طلسم #‌داستان_واقعی #‌شیطان #‌وحشت #‌ماورا #‌هيجان_انگیز #‌طلسمات #‌داستان_ترسناک_واقعی #‌داستان_جن #‌جن_کافر #‌اجنه #‌اجنه_کاملا_واقعی #‌ماورایی #‌طلسم_سیاه #‌طلسم_شیطانی #‌علوم_ماورا #‌جن_گیری #‌جن_گیر #‌جادوی_سیاه #‌عروسک_طلسم #‌عروسک_نفرین_شده