پارت آخر خواستگار خواهرم یه جن بود!
پارت آخر: خواستگار خواهرم یه جن بود!
با ترس رفتم جلو امیدی به زنده بودنش نداشتم اما خداروشکر زنده بود
با گریه قاشق قاشق از اون معجونو ریختم توی گلوشو بعد سرشو توی بغلم نگه داشتم تا بخوابه
اون شب همونطور مثل جنازه توی بغلم بودو درست همزمان با طلوع خورشید چشماشو باز کرد
با خوشحالی روشو بوسیدمو هزار بار خدا رو شکر کردم
استاد با لبخند گفت دیگه میتونی خواهرتو ببری اون الان مثل نوزاد شیرخوار پاک و معصومه
پایین غار پدرمو مادرمو مرتضی منتظر بودن
باورشون نمیشد حال اکرم خوب شده باشه
از مرتضی هم تشکر کردیمو برگشتیم روستا
از اون به بعد خبری از مولاولی نبود
خبری از رفتارای عجیب اکرمم نبود
مادرم یه سفره برای شکرگزاری نذر کرده بود اما وقتی همه رو دعوت کردیمو هیچکس نیومد فهمیدیم که دیگه اونجا موندنمون فایده ای نداره
چند وقت بعد جمع کردیمو رفتیم شیراز
پدرمو برادرمم با هم یه مغازه زدنو مشغول شدن
منو اکرمم به درسمون ادامه دادیم
من توی همون دوران دانشجویی ازدواج کردم اما اکرم بعد از فارغ التحصیلی با پسر یکی از خانواده های سرشناس شیراز ازدواج کرد
الانم خداروشکر همه زندگی نرمال و خوبی داریمو از اون دوران فقط خاطراتش برامون مونده
رفقا لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
نظراتتون هم حتما برام کامنت کنین، گفتن یه عالی یا حتی یه ایموجی قلب کلی بهم انرژی میده💟
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘
¤¤¤_☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_¤¤¤
#جن #ترسناک #عجایب #داستان_واقعی #شیطان #وحشت #ماورا #هيجان_انگیز #داستان_ترسناک_واقعی #داستان_جن #جن_کافر #اجنه #اجنه_کاملا_واقعی #ماورایی #علوم_غریبه #دعا_نویس
با ترس رفتم جلو امیدی به زنده بودنش نداشتم اما خداروشکر زنده بود
با گریه قاشق قاشق از اون معجونو ریختم توی گلوشو بعد سرشو توی بغلم نگه داشتم تا بخوابه
اون شب همونطور مثل جنازه توی بغلم بودو درست همزمان با طلوع خورشید چشماشو باز کرد
با خوشحالی روشو بوسیدمو هزار بار خدا رو شکر کردم
استاد با لبخند گفت دیگه میتونی خواهرتو ببری اون الان مثل نوزاد شیرخوار پاک و معصومه
پایین غار پدرمو مادرمو مرتضی منتظر بودن
باورشون نمیشد حال اکرم خوب شده باشه
از مرتضی هم تشکر کردیمو برگشتیم روستا
از اون به بعد خبری از مولاولی نبود
خبری از رفتارای عجیب اکرمم نبود
مادرم یه سفره برای شکرگزاری نذر کرده بود اما وقتی همه رو دعوت کردیمو هیچکس نیومد فهمیدیم که دیگه اونجا موندنمون فایده ای نداره
چند وقت بعد جمع کردیمو رفتیم شیراز
پدرمو برادرمم با هم یه مغازه زدنو مشغول شدن
منو اکرمم به درسمون ادامه دادیم
من توی همون دوران دانشجویی ازدواج کردم اما اکرم بعد از فارغ التحصیلی با پسر یکی از خانواده های سرشناس شیراز ازدواج کرد
الانم خداروشکر همه زندگی نرمال و خوبی داریمو از اون دوران فقط خاطراتش برامون مونده
رفقا لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
نظراتتون هم حتما برام کامنت کنین، گفتن یه عالی یا حتی یه ایموجی قلب کلی بهم انرژی میده💟
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘
¤¤¤_☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_¤¤¤
#جن #ترسناک #عجایب #داستان_واقعی #شیطان #وحشت #ماورا #هيجان_انگیز #داستان_ترسناک_واقعی #داستان_جن #جن_کافر #اجنه #اجنه_کاملا_واقعی #ماورایی #علوم_غریبه #دعا_نویس
- 🙈
- 🙉
- 🙊
- 💛
- ❤
- 💔
- 💯
- 💢
- ✋
- ✌
- 👍
- 👎
- ✊
- 👏
- 👈
- 👉
- 🙏
- 💪
- 🎬
- 🐥
- 🌹
- 🍁
- 🍉
- 🍕
- 🍳
- 🎂
- 🎈
- ☕
- 🌍
- 💩
- 🚗
- ⏰
- ☔
- 📙
- ⭐
- 😀
- 😂
- 😉
- 😊
- 😍
- 😘
- 💋
- 😋
- 😜
- 👀
- 😐
- 😕
- 😎
- 😌
- 😒
- 😬
- 😔
- 😢
- 😭
- 😷
- 😎
- 😨
- 😱
- 😡
- 😠
😊
مشاهده نظرات
مرتبط
RED MOON - ماه سرخ
در حال بارگذاری
X
این ویدیو
×
گزارش تخلف
×در صورتیکه توضیحی در مورد گزارش تخلف دارید در کادر زیر بنویسید
افزودن به لیست پخش
×دانلود اپلیکیشن فیلو
×برای دانلود این ویدیو، اپلیکیشن فیلو را از مارکت ها یا بصورت مستقیم نصب کنید.
در صورتی که اپلیکیشن فیلو را نصب کرده اید؛ برای تماشا یا دانلود این ویدیو وارد اپلیکیشن شده، از منو گزینه اسکن را انتخاب کرده و کد زیر را اسکن کنید.