تازه دامادی که توسط برادرانش به قتل رسید|مجید داد خدایی| کپشن
مجید دادخدایی
دوم اردیبهشت ماه هزار و چهارصد و سه
پیکر خ*ونآلود مجید ۳۷ ساله به بیمارستان طالقانی مشهد انتقال یافت که هدف شل*یک گلو*له قرار گرفته بود، معاینات اولیه پزشکان نشان داد که مجید علائم حیاتی ندارد و بر اثر عوارض ناشی از اصابت گلو*له جان باخته است.
کادر درمانی بلافاصله ماجرا را به عوامل انتظا*می مستقر در بیمارستان اطلاع دادند و با توجه به اهمیت موضوع، قاضی صفری که احتمال میداد انتقالدهندگان مجر*وح نقشی در وقوع حادثه داشته باشند، بیدرنگ دستور بازداشت افراد مظنون را تلفنی صادر کرد و سپس برای انجام تحقیقات میدانی عازم بیمارستان شد.
دقایقی بعد، مشخص شد ضا*رب ٣١ ساله که بهزاد نام دارد، برادر مقتو*ل است و وی را در در بلوار امامیه منطقه قاسمآباد به ضرب گلو*له از پای در آورده است و سپس پیکر بی جان مجروح را به مرکز درمانی رسانده بود و با دستور تلفنی مقام قضایی توسط نیروهای کلانتری قاسمآباد بازداشت شده بود.
طولی نکشید که با کشف دهها میلیارد چک خو*نآلود در جیب مقتو*ل، بررسیهای تخصصی آغاز و سلا*ح ضارب نیز کشف شد.
بهرام و بهزاد پس از گذشت ۴۸ساعت، یکبار دیگر مقابل خانه برادر بزرگترشان رفتند. اما اینبار خبری از دید و بازدید یا دعوا و مرافعه همیشگی یا درخواست مالی از مجید نبود، زیرا دیگر برادر بزرگتری نبود تا آنها بخواهند شبیه همیشه با او به جدل برخیزند.
آنها اینبار به دستور قاضی صادق صفری، بازپرس ویژه ق*تل، دستبسته به خانه مجید در یکی از تقاطعهای شلوغ مشهد آورده شدند تا صحنه «برادرک*شی» را برابر مقامقضایی بازسازی کنند. جنا*یتی که ابتدا با کشیدهشدن چا*قو و بعد شلی*ک سه گل*وله از گلوی اسل*حه کلت انجام شد و آنها برادرشان را برابر چشمان دهها نفر از اهالی، دانشجویان و کسبه روبهروی دانشگاه آزاد به قت^ل رساندند.
حجله سیاهی با یک بنر بزرگ درست در یکی از نبشهای تقاطع بولوار امامیه و بولوار استاد یوسفی در ضلع مقابل دانشگاه آزاد به چشم میخورد در عکس بنر مجید ٣٧ ساله، کتوشلواری با کرواتی سفید و سیاه، دست در جیب با لبخندی تلخ روی ابرها ایستاده است. تقاطعی که او دو روز قبل در پی درگیری با دو برادرش با شلیک سه گلو*له کشته شده بود و هنوز آثار خونش روی پیادهرو وجود داشت.
مادر، رضایت به قصاص متهمان نداد
مادر مجید ، پنج روز پس از حادثه تلخ قت+ل فرزندش، به دادگاه رفت و رضایت خود را برای آزادی پسر تنی و دو ناتنی اش اعلام کرد و متهمان با قید وثیقه از زندان آزاد شدند
#مجید_دادخدایی #برادرکشی #برادرکشی_مشهد #حوادث_مشهد
👇🏼
پنج سال پیش بود که با مجید آشنا شدم .. از همان ابتدا هر دوی ما دلباخته ی هم شدیم و قول و قرار ازدواج را در جلسات اولیه ی آشنایی خود با همدیگر گذاشتیم
وقتی با مجید آشنا شدم مجید با خانوادش قطع ارتباط کامل بود و میگفت پس از فوت پدرش خانواده اش از او سو استفاده مالی کرده اند و الان دیگر تمایلی به رفت و آمد با خانواده اش ندارد ..
در ابتدا با او مخالف بودم و میگفتم به هر دلیلی که باشد او نباید خانواده ی خود را تنها بگذارد ،
ولی الان میفهمم هرچه همسرم میگفت درست بود ...ای کاش صحبت هایش درباره ی خانواده اش را کمی جدی تر میگرفتم .. حرفهای مجید بهم ثابت شد اما خیلی دیر.. به بهای از دست دادنش!
سرانجام صحبت های من و شرط پدرم برای ازدواج که حضور خانواده ی مجید در جلسه ی خواستگاری مان بود ، منجر شد تا مجید مجددا با خانوادش ارتباط بگیرد
در ابتدا همه چیز خوب پیش میرفت
یکی از برادر ها درگیر اعتیاد و دیگری نیز وضع مالی خوبی نداشت ، هر دو اهل خوشگذرانی بودند و سهم الارثی که از پدر برایشان رسیده بود را به راحتی خرج کردند، مجید همیشه به آنها کمک میکرد ، آنها حتی برای کمک های مجید هم ارزش قائل نبودند و به راحتی مشغول خوش گذرانی های لحظه ای شدند
مجید حتی مراسم عروسی خواهر و برادرش را خودش با هزینه خودش گرفت .. بهترین جشن را برایشان گرفت اما به او رحم نکردند .. در مراسم ازدواج خواهر و برادرش شرکت کرد اما نگذاشتند که مراسم دامادی خودش را بگیرد
ماجرا علاوه بر حسادت آنها به خاطر موفقیت های مجید و شخصیت مجید ، بر سر مال و اموال هم بود، آنها بیشتر میخواستند، و خواسته هایشان تمامی نداشت
مجید همیشه با آنها راه می آمد ، تا جایی که در توانش بود به آنها کمک میکرد، اما اینبار..
شیما از آن روز کذایی و شرح ماجرا میگوید :
ظهر واقعه دلم شور میزد.. چند بار با مجید تماس گرفتم و با همدیگر صحبت کردیم
مجید در حال ساخت یک مهد کودک بود تا آن را وقف کند ، به من گفت برای نظارت به کارگران به مهد کودک خواهد رفت
آخرین تماس مان را که قطع کردم به خودم دلداری دادم ،کاش دلشوره ام را جدی تر میگرفتم
نمیدانستم آخرین باریست که صدای مجید در گوشم طنین انداز میشود ، آخرین کلمات مجید را هنوز هم به یاد دارم : شیما خیلی دوستت دارم
در جوابش گفتم من بیشتر خان مجید
#مجید_دادخدایی
#برادرکشی_مشهد
دوم اردیبهشت ماه هزار و چهارصد و سه
پیکر خ*ونآلود مجید ۳۷ ساله به بیمارستان طالقانی مشهد انتقال یافت که هدف شل*یک گلو*له قرار گرفته بود، معاینات اولیه پزشکان نشان داد که مجید علائم حیاتی ندارد و بر اثر عوارض ناشی از اصابت گلو*له جان باخته است.
کادر درمانی بلافاصله ماجرا را به عوامل انتظا*می مستقر در بیمارستان اطلاع دادند و با توجه به اهمیت موضوع، قاضی صفری که احتمال میداد انتقالدهندگان مجر*وح نقشی در وقوع حادثه داشته باشند، بیدرنگ دستور بازداشت افراد مظنون را تلفنی صادر کرد و سپس برای انجام تحقیقات میدانی عازم بیمارستان شد.
دقایقی بعد، مشخص شد ضا*رب ٣١ ساله که بهزاد نام دارد، برادر مقتو*ل است و وی را در در بلوار امامیه منطقه قاسمآباد به ضرب گلو*له از پای در آورده است و سپس پیکر بی جان مجروح را به مرکز درمانی رسانده بود و با دستور تلفنی مقام قضایی توسط نیروهای کلانتری قاسمآباد بازداشت شده بود.
طولی نکشید که با کشف دهها میلیارد چک خو*نآلود در جیب مقتو*ل، بررسیهای تخصصی آغاز و سلا*ح ضارب نیز کشف شد.
بهرام و بهزاد پس از گذشت ۴۸ساعت، یکبار دیگر مقابل خانه برادر بزرگترشان رفتند. اما اینبار خبری از دید و بازدید یا دعوا و مرافعه همیشگی یا درخواست مالی از مجید نبود، زیرا دیگر برادر بزرگتری نبود تا آنها بخواهند شبیه همیشه با او به جدل برخیزند.
آنها اینبار به دستور قاضی صادق صفری، بازپرس ویژه ق*تل، دستبسته به خانه مجید در یکی از تقاطعهای شلوغ مشهد آورده شدند تا صحنه «برادرک*شی» را برابر مقامقضایی بازسازی کنند. جنا*یتی که ابتدا با کشیدهشدن چا*قو و بعد شلی*ک سه گل*وله از گلوی اسل*حه کلت انجام شد و آنها برادرشان را برابر چشمان دهها نفر از اهالی، دانشجویان و کسبه روبهروی دانشگاه آزاد به قت^ل رساندند.
حجله سیاهی با یک بنر بزرگ درست در یکی از نبشهای تقاطع بولوار امامیه و بولوار استاد یوسفی در ضلع مقابل دانشگاه آزاد به چشم میخورد در عکس بنر مجید ٣٧ ساله، کتوشلواری با کرواتی سفید و سیاه، دست در جیب با لبخندی تلخ روی ابرها ایستاده است. تقاطعی که او دو روز قبل در پی درگیری با دو برادرش با شلیک سه گلو*له کشته شده بود و هنوز آثار خونش روی پیادهرو وجود داشت.
مادر، رضایت به قصاص متهمان نداد
مادر مجید ، پنج روز پس از حادثه تلخ قت+ل فرزندش، به دادگاه رفت و رضایت خود را برای آزادی پسر تنی و دو ناتنی اش اعلام کرد و متهمان با قید وثیقه از زندان آزاد شدند
#مجید_دادخدایی #برادرکشی #برادرکشی_مشهد #حوادث_مشهد
👇🏼
پنج سال پیش بود که با مجید آشنا شدم .. از همان ابتدا هر دوی ما دلباخته ی هم شدیم و قول و قرار ازدواج را در جلسات اولیه ی آشنایی خود با همدیگر گذاشتیم
وقتی با مجید آشنا شدم مجید با خانوادش قطع ارتباط کامل بود و میگفت پس از فوت پدرش خانواده اش از او سو استفاده مالی کرده اند و الان دیگر تمایلی به رفت و آمد با خانواده اش ندارد ..
در ابتدا با او مخالف بودم و میگفتم به هر دلیلی که باشد او نباید خانواده ی خود را تنها بگذارد ،
ولی الان میفهمم هرچه همسرم میگفت درست بود ...ای کاش صحبت هایش درباره ی خانواده اش را کمی جدی تر میگرفتم .. حرفهای مجید بهم ثابت شد اما خیلی دیر.. به بهای از دست دادنش!
سرانجام صحبت های من و شرط پدرم برای ازدواج که حضور خانواده ی مجید در جلسه ی خواستگاری مان بود ، منجر شد تا مجید مجددا با خانوادش ارتباط بگیرد
در ابتدا همه چیز خوب پیش میرفت
یکی از برادر ها درگیر اعتیاد و دیگری نیز وضع مالی خوبی نداشت ، هر دو اهل خوشگذرانی بودند و سهم الارثی که از پدر برایشان رسیده بود را به راحتی خرج کردند، مجید همیشه به آنها کمک میکرد ، آنها حتی برای کمک های مجید هم ارزش قائل نبودند و به راحتی مشغول خوش گذرانی های لحظه ای شدند
مجید حتی مراسم عروسی خواهر و برادرش را خودش با هزینه خودش گرفت .. بهترین جشن را برایشان گرفت اما به او رحم نکردند .. در مراسم ازدواج خواهر و برادرش شرکت کرد اما نگذاشتند که مراسم دامادی خودش را بگیرد
ماجرا علاوه بر حسادت آنها به خاطر موفقیت های مجید و شخصیت مجید ، بر سر مال و اموال هم بود، آنها بیشتر میخواستند، و خواسته هایشان تمامی نداشت
مجید همیشه با آنها راه می آمد ، تا جایی که در توانش بود به آنها کمک میکرد، اما اینبار..
شیما از آن روز کذایی و شرح ماجرا میگوید :
ظهر واقعه دلم شور میزد.. چند بار با مجید تماس گرفتم و با همدیگر صحبت کردیم
مجید در حال ساخت یک مهد کودک بود تا آن را وقف کند ، به من گفت برای نظارت به کارگران به مهد کودک خواهد رفت
آخرین تماس مان را که قطع کردم به خودم دلداری دادم ،کاش دلشوره ام را جدی تر میگرفتم
نمیدانستم آخرین باریست که صدای مجید در گوشم طنین انداز میشود ، آخرین کلمات مجید را هنوز هم به یاد دارم : شیما خیلی دوستت دارم
در جوابش گفتم من بیشتر خان مجید
#مجید_دادخدایی
#برادرکشی_مشهد
- 🙈
- 🙉
- 🙊
- 💛
- ❤
- 💔
- 💯
- 💢
- ✋
- ✌
- 👍
- 👎
- ✊
- 👏
- 👈
- 👉
- 🙏
- 💪
- 🎬
- 🐥
- 🌹
- 🍁
- 🍉
- 🍕
- 🍳
- 🎂
- 🎈
- ☕
- 🌍
- 💩
- 🚗
- ⏰
- ☔
- 📙
- ⭐
- 😀
- 😂
- 😉
- 😊
- 😍
- 😘
- 💋
- 😋
- 😜
- 👀
- 😐
- 😕
- 😎
- 😌
- 😒
- 😬
- 😔
- 😢
- 😭
- 😷
- 😎
- 😨
- 😱
- 😡
- 😠
😊
مشاهده نظرات
X
این ویدیو
×
گزارش تخلف
×در صورتیکه توضیحی در مورد گزارش تخلف دارید در کادر زیر بنویسید
افزودن به لیست پخش
×دانلود اپلیکیشن فیلو
×برای دانلود این ویدیو، اپلیکیشن فیلو را از مارکت ها یا بصورت مستقیم نصب کنید.
در صورتی که اپلیکیشن فیلو را نصب کرده اید؛ برای تماشا یا دانلود این ویدیو وارد اپلیکیشن شده، از منو گزینه اسکن را انتخاب کرده و کد زیر را اسکن کنید.
