پارت ۳ میگفت اسمم تابعه ست!

پارت ۳: میگفت اسمم تابعه ست!

لیا تا در جعبه رو باز کرد از ذوق جیغ کشیدو دویید بغل عمو و زن عمو رامینو منم ازشون تشکر کردم
گفتم دستتون درد نکنه چه عروسک قشنگیه
زن عموی رامین با حالت فخرفروشی گفت سلیقه ی دختر منه دیگه
چیزی نگفتمو خودمو با بقیه ی کادوها مشغول کردم
هرطور شد اون شب گذشتو دیگه هم عموو زن عمو و فروزانو ندیدم
لیا اونقدر عاشق عروسکش بود که حاضر نمیشد یه لحظه هم ازش جدا بشه
از حق هم نگذریم واقعا هم یه عروسک زیبا بودو خیلی هم دوست داشتنی بود
یه لباس سفید توری تنش بودو موهای طلایی داشتو چشمای درشت سبز رنگ
اون شب لیا وقتی توی تختش رفت بهم گفت مامان میشه عروسکمم پیشم بخوابه؟
گفتم آره عزیزم میشه
لیا گفت براش یه اسم انتخاب کردم اسمشو گذاشتم سارا قشنگه؟
گفتم بله خیلی قشنگه حالا دیگه باید بخوابی شب بخیر
فردا صبح که لیا از خواب بیدار شد با هیجان اومد توی آشپزخونه و بهم گفت مامان، مامان دیشب سارا باهام حرف زد
گفتم کی؟
گفت سارا دیگه عروسکمو میگم
من که مشغول ناهار درست کردن بودمو کلی هم کار داشتم با بی توجهی گفتم آها خیلی خب حالا بیا صبحونتو بخور
باشه ای گفتو سمت اتاقش رفت
گفتم کجا میری لیا بیا صبحونتو بخور
لیا از توی اتاقش داد زد باشه مامان صبر کن سارا هم با خودم بیارم
با اینکه اون عروسک خیلی قشنگ بود اما من با دیدنش احساس بدی بهم دست میداد
ولی فکر میکردم شاید این حس بد به خاطر اینه که اون عروسک منو یاد فروزان میندازه
لیا روی میز نشستو عروسکشم کنارش گذاشت
براش لقمه گرفتمو یه لیوان شیر جلوش گذاشتم
لیا گفت پس سارا چی؟
گفتم سارا که عروسکه نمیتونه چیزی بخوره
گفت ولی سارا که...

رفقا راستی لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
نظراتتون هم حتما برام کامنت کنین، گفتن یه عالی یا حتی یه ایموجی قلب کلی بهم انرژی میده💟
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘


¤¤¤_____☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_____¤¤¤
#‌جن #‌ترسناک #‌عجایب #‌طلسم #‌داستان_واقعی #‌شیطان #‌وحشت #‌ماورا #‌هيجان_انگیز #‌طلسمات #‌داستان_ترسناک_واقعی #‌داستان_جن #‌جن_کافر #‌اجنه #‌اجنه_کاملا_واقعی #‌ماورایی #‌طلسم_سیاه #‌طلسم_شیطانی #‌علوم_ماورا #‌جن_گیری #‌جن_گیر #‌جادوی_سیاه #‌عروسک_طلسم #‌عروسک_نفرین_شده