پارت ۵ میگفت اسمم تابعه ست!

پارت5: میگفت اسمم تابعه ست!

کمی بعد وقتی که به اتاق برگشتم تا سبد لباسا رو بردارم دوباره چشمم به عروسک افتاد
اما این بار پتو روی پاهاش نبودو انگار جابجا شده بود
لحظه ای به خودم شک کردمو گفتم حتما اشتباه میکردمو دوباره از اتاق بیرون رفتم
ساعت از دو و نیم ظهر گذشته بود اما هنوز رامین نیومده بود خونه
هر چقدر هم به تلفنش زنگ میزدم جواب نمیداد
نگران شده بودمو دلم هزار راه میرفت که دیدم خودش زنگ زدو گفت الو پریا ماشین وسط راه خراب شده و روشن نمیشه
:دارم می برمش تعمیرگاه امروز دیرتر میام خونه
گفتم ماشین که سالم بود یه دفعه چش شد؟!
گفت والا خودمم نمیدونم حالا بعدا میام خونه بهت توضیح میدم فعلا خداحافظ
لیا گفت مامان من گرسنمه بابا کی میاد؟
گفتم بیا عزیزم غذا آمادست امروز بابا دیر میاد
لیا دوباره عروسکشو اوردو کنار خودش روی میز نشوند
گفتم لیا جان عزیزم عروسکت کثیف میشه فعلا بزارش توی اتاقو بعد از اینکه غذاتو خوردی باهاش بازی کن
لیا گفت ولی اونم میخواد غذا بخوره
گفتم عزیزم عروسکا که غذا نمیخورن
لیا گوششو نزدیک به دهن عروسک بردو جوری رفتار میکرد که انگار واقعا اون عروسک حرف میزنه
لیا گفت سارا میگه...

رفقا راستی لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
نظراتتون هم حتما برام کامنت کنین، گفتن یه عالی یا حتی یه ایموجی قلب کلی بهم انرژی میده💟
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘


¤¤¤_____☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_____¤¤¤
#‌جن #‌ترسناک #‌عجایب #‌طلسم #‌داستان_واقعی #‌شیطان #‌وحشت #‌ماورا #‌هيجان_انگیز #‌طلسمات #‌داستان_ترسناک_واقعی #‌داستان_جن #‌جن_کافر #‌اجنه #‌اجنه_کاملا_واقعی #‌ماورایی #‌طلسم_سیاه #‌طلسم_شیطانی #‌علوم_ماورا #‌جن_گیری #‌جن_گیر #‌جادوی_سیاه #‌عروسک_طلسم #‌عروسک_نفرین_شده