تماشای ویدیو با ip خارج از ایران ممکنه براتون کند باشه؛ پس اگه فیلترشکن فعاله، حتما خاموش و صفحه رو رفرش کنید.

حکایتی زیبا و جذاب از مثنوی معنوی مولانا

شخصی با دام ، پرنده ای شکار کرد . آن پرنده به او گفت : آقای من تو در طولِ زندگانیِ خود ، گوشتِ فراوانِ گاوان و گوسفندان را خورده و سیر نشده ای . اکنون بدان که با خوردن اندامِ نحیفِ من نیز سیر نخواهی شد . امّا اگر مرا آزاد کنی سه پندِ ارزشمند به تو می دهم که با آن سعادتمند خواهی شد . نخستین پند را در دستِ تو می دهم و دومین پند را وقتی که بر دیوارِ خانه ات بنشینم و سومین پند را وقتی که بر سرِِ شاخۀ درخت قرار بگیرم . پندِ نخست اینست : هرگز بر گذشته افسوس مخور . این را گفت و از دستِ آن مرد پرید و بر سرِ دیوار نشست . و گفت : پند دوم اینست : هرگز سخنِ محال را از کسی قبول مکن . و چون بر شاخۀ درخت نشست گفت : ای آقا در شکمِ من مرواریدِ نایاب و گرانبهایی به وزن ده دِرم است ولی چه کنم که قسمتِ تو نشد و اِلّا تو و خانواده ات با آن توانگر و دولتمند می شدید . آن شخصِ خام با شنیدن این خبر چنان پریشان شد که آه و فغانش به هوا رفت . آن پرنده بدو گفت : مگر نگفتم بر آنچه گذشته غمین مباش ؟ و در پندِ دوم نگفتم سخنِ محال را نپذیر ؟ ای ساده لوح ، من همۀ وزنم سه درم بیشتر نیست . چگونه ممکن است که چیزی به وزنِ ده دِرم در من نهفته باشد . آن مرد گفت : پند سوم را نگفتی . آنرا هم بگو تا استفاده کنم . پرنده گفت : مگر به آن دو پند عمل کردی که حالا پندِ سوم را می خواهی .
ابیات 2245 الی 2265
2245) آن یکی مرغی گرفت از مکر و دام / مرغ او را گفت : ای خواجۀ هُمام
2246) تو بسی گاوان و میشان خورده ای / تو بسی اُشتر به قُربان کرده ای
2247) تو نگشتی سیر ز آنها در زَمَن / هم نگردی سیر از اجزایِ من
2248) هِل مرا ، تا که سه پَندت بَر دَهَم / تا بدانی زیرَکم ، یا اَبلهم
2249) اوّلِ آن پند هم در دستِ تو / ثانیش بر بامِ کهگِل بَستِ تو
2250) و آن سِوُم پندت دهم من بر درخت / که از این سه پند گردی نیکبخت
2251) آنچه بر دستست ، اینست آن سُخُن / که مُحالی را ز کس باور مَکُن
2252) بر کفَش چون گفت اوّل پندِ زَفت / گشت آزاد و ، بر آن دیوار رفت
2253) گفت دیگر : بر گذشته غم مخَور / چو ز تو بگذشت ، زآن حسرت مَبَر
2254) بعد از آن گفتش که بر جسمم کتیم / دَه دِرَمسنگ ست یک دُرِّ یتیم
2255) دولتِ تو ، بختِ فرزندانِ تو / بود آن گوهر ، به حقِّ جانِ تو
2256) فوت کردی دُر ، که روزی ات نبود / که نباشد مثلِ آن دُر در وجود
2257) آنچنانکه وقتِ زادن حامله / ناله دارد ، خواجه شد در غُلغُله
2258) مرغ گفتش : نی نصیحت کردمت / که مبادا بر گذشتۀ دی غمت
2259) چون گذشت و رفت ، غم چون می خوری ؟ / یا نکردی فهمِ پندم ، یا کری
2260) و آن دوم پندت بگفتم کز ضَلال / هیچ تو باور مکُن قولِ مُحال
2261) من نِیَم خود سه دِرَمسنگ ای اسد / دَه دِرَمسنگ اندرونم چون بُوَد ؟
2262) خواجه باز آمد به خود ، گفتا که هین / باز گو آن پندِ خوبِ سِیّومین
2263) گفت : آری خوش عمل کردی بدآن / تا بگویم پندِ ثالث رایگان
2264) پند گفتن با جَهولِ خوابناک / تخم افگندن بُوَد در شوره خاک
2265) چاکِ حُمق و جهل نپذیرد رفو / تخمِ حکمت کم دِهَش ای پند گو
#‌ادبیات فارسی#‌مولانا#‌مثنوی معنوی #‌دیوان شمس#‌حکایت#‌قصه#‌داستان#‌سعدی#‌گلستان#‌قصه گویی#
  • 🙈
  • 🙉
  • 🙊
  • 💛
  • 💔
  • 💯
  • 💢
  • 👍
  • 👎
  • 👏
  • 👈
  • 👉
  • 🙏
  • 💪
  • 🎬
  • 🐥
  • 🌹
  • 🍁
  • 🍉
  • 🍕
  • 🍳
  • 🎂
  • 🎈
  • 🌍
  • 💩
  • 🚗
  • 📙
  • 😀
  • 😂
  • 😉
  • 😊
  • 😍
  • 😘
  • 💋
  • 😋
  • 😜
  • 👀
  • 😐
  • 😕
  • 😎
  • 😌
  • 😒
  • 😬
  • 😔
  • 😢
  • 😭
  • 😷
  • 😎
  • 😨
  • 😱
  • 😡
  • 😠
😊

مرتبط

محمود اسمعیل زاده

در حال بارگذاری
X
این ویدیو