پارت ۱۱ خواستگار خواهرم یه جن بود!

پارت11: خواستگار خواهرم یه جن بود!

اکرم یه طوری شده بود
تند تند نفس میکشید
مثل معتادا مدام با خودش ور میرفتو بدنشو میمالید و میخاروند
ناگهان از انتهای غار یه نفر با لباس سفید بیرون اومد
صورت مهربونی داشت
قد بلند بودو یه عصای بزرگم دستش بود که روی سرش تندیس یه مار کنده کاری شده بود
من سلام کردم اما اکرم مثل یه سگ وحشی بهش حمله کرد
اما دستش به اون نرسید
چون دو قدمیش متوقف شدو مثل آدمی که به صلیب کشیده باشنش دستاش از دو طرف باز موندو جيغش به هوا رفت
دویدم به طرفش که مرد با عصاش مانعم شدو گفت برای اینکه روح خواهرت پاک بشه باید طاقت خیلی چیزا رو داشته باشی
:اینی که اینجا به بند کشیده شده خواهر تو نیست برده ی شیطانه و روحشو به عجنه فروخته
به ناچار ایستادمو با گریه به زجر کشیدن اکرم نگاه کردم
روزای بدی بود
روزایی که حتی به یاداوردنشم درد داره
پاکسازی اکرم سه هفته طول کشید
استاد میگفت مولاولی خیلی قبل تر از اون شب گردی های اکرم توی شش سالگی به سراغش رفته ولی ما متوجه نشدیم
برای همین...

رفقا لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
نظراتتون هم حتما برام کامنت کنین، گفتن یه عالی یا حتی یه ایموجی قلب کلی بهم انرژی میده💟
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘


¤¤¤_☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_¤¤¤
#‌جن #‌ترسناک #‌عجایب #‌داستان_واقعی #‌شیطان #‌وحشت #‌ماورا #‌هيجان_انگیز #‌داستان_ترسناک_واقعی #‌داستان_جن #‌جن_کافر #‌اجنه #‌اجنه_کاملا_واقعی #‌ماورایی #‌علوم_غریبه #‌دعا_نویس