پارت ۶ میگفت اسمم تابعه ست!

پارت۶: میگفت اسمم تابعه ست!

لیا گفت سارا میگه ببرمش توی اتاق
گفتم خیلی خب بعدش زود بیا غذاتو بخور
لیا عادت داشت بعد از خوردن ناهار کمی بخوابه، مثل همیشه ناهارشو خوردو توی اتاقش رفتو بعد از کمی بازی کردن با عروسکش به خواب رفت
منم کارامو انجام دادمو منتظر بودم تا رامين بیاد خونه
حدود یه ساعت بعد رامین اومد اما حالش گرفته بودو من فکر میکردم بخاطر خستگیه
گفتم غذا رو گرم کنم؟
گفت نه اشتها ندارم
گفتم چیزی شده رامین؟
گفت یه قطعه از ماشین سوخته که قیمتش خیلی زیاده
گفتم من یکم پس انداز دارم اون به کارت نمیاد؟
رامین گفت نمیدونم اصلا چه جوری سوخت! من که هنوز یه سالم نشده این ماشینو خریدم
:حالا خودتو ناراحت نکن اتفاقیه که افتاده
شب سر میز شام نشسته بودیم که باز لیا عروسکشو...

رفقا راستی لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
نظراتتون هم حتما برام کامنت کنین، گفتن یه عالی یا حتی یه ایموجی قلب کلی بهم انرژی میده💟
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘


¤¤¤_____☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_____¤¤¤
#‌جن #‌ترسناک #‌عجایب #‌طلسم #‌داستان_واقعی #‌شیطان #‌وحشت #‌ماورا #‌هيجان_انگیز #‌طلسمات #‌داستان_ترسناک_واقعی #‌داستان_جن #‌جن_کافر #‌اجنه #‌اجنه_کاملا_واقعی #‌ماورایی #‌طلسم_سیاه #‌طلسم_شیطانی #‌علوم_ماورا #‌جن_گیری #‌جن_گیر #‌جادوی_سیاه #‌عروسک_طلسم #‌عروسک_نفرین_شده