کابوس کارآگاه: رازهای پشت پرده نقاشی خونین
چشمهای خالی عدالت داستانی جنایی
شب، تاریکتر از همیشه به نظر میرسید. صدای وزش باد برگهای خشک را در کوچهای آرام به رقص درآورده بود. آرش، کارآگاهی با سالها تجربه، مقابل درِ بزرگ خانهای قدیمی ایستاده بود؛ خانهای که اکنون محل یک قتل بود. چراغهای آبی و قرمز پلیس فضای ساکت محله را روشن کرده بودند.
آقای کمالی، آمادهاید؟ صدای ستوان جمشید او را از افکارش بیرون کشید.
آرش سَری تکان داد و با قدمهایی مطمئن وارد خانه شد. فضای خانه مملو از بوی خون و ترس بود. جسد مردی حدوداً پنجاه ساله روی زمین افتاده بود. او کریم سالاری بود، تاجری معروف که نامش با تجارتهای کلان و البته شایعاتی در مورد فساد گره خورده بود.
آرش با دِقَت اطراف را نگاه کرد. صحنه جرم چیزی فراتر از یک قتل ساده بود. روی دیوار، جملهای کوتاه با خون نوشته شده بود:
هر گناهی قصاصی دارد.
کنار جسد، یک نقاشی روی بوم قرار داشت. نقاشی چهره مردی با چشمانی خالی از زندگی بود که نگاهش به بیننده دوخته شده بود. آرش مدتی به نقاشی خیره شد و احساس کرد این چهره برایش آشناست، اما نمیتوانست دقیقاً بگوید چرا.
آقا، اینجا هیچ نشانهای از ورود به زور نیست. یکی از مأموران گزارش داد.
هیچ نشانهای؟ پس قاتلْ باید کسی باشد که مقتول او را میشناخته. آرش زمزمه کرد.
صبح روز بعد، آرش با همسر مقتول، نگار سالاری، صحبت کرد. زنی زیبا و مرموز که به نظر میرسید چیزی را پنهان میکند. او ادعا کرد که شبِتم وی قتل در خانه نبوده و درباره هیچ دشمنی خاصی چیزی نمیدانست.
کریم آدم سختگیری بود، اما دشمن خاصی نداشت... حداقل تا جایی که من میدانم.
پسر مقتول، آریا سالاری، جوانی بیستوپنجساله با رفتاری تهاجمی، در اتاق دیگر حضور داشت. او مدام به پلیس اعتراض میکرد که چرا زودتر قاتل را دستگیر نمیکنند. اما آرش احساس کرد که آریا بیش از حد عصبی است، گویی از چیزی بیشتر از مرگ پدرش وحشت دارد.
در ادامه تحقیقات، آرش متوجه شد که کریم سالاری مدتی قبل با شریک تجاریاش، مهران صادقی، مشاجره شدیدی داشته است. مهران مردی زیرک و مشکوک بود که در گذشته چندین بار به تخلفهای مالی متهم شده بود.
کریم آدم مغروری بود. هیچوقت به کسی باج نمیداد. مهران در بازجویی گفت.
اما آرش حس میکرد این تمام ماجرا نیست.
---
چند روز بعد، مهران صادقی مرده پیدا شد. قتل او نیز شباهت زیادی به قتل کریم داشت؛ یک نقاشی کنار جسد، اما این بار بدون هیچ پیامی روی دیوار. آرش اکنون میدانست که با یک قاتل زنجیرهای روبهروست، اما این قتلها بیشتر به یک انتقام پیچیده شبیهْ بودند.
در میان وسایل مقتول، آرش نامهای پیدا کرد که آدرسی از یک گالری هنری کوچک در جنوب شهر را نشان میداد. گالری متعلق به پیمان فرهمند، نقاشی گمنام، بود. آرش به گالری رفت.
فضای گالری تاریک و وهمانگیز بود. دیوارها پُر از نقاشیهایی از چهرههای پریشان بودند. در گوشهای از گالری، آرش نقاشیای را دید که دقیقاً شبیه همان نقاشی کنار جسد کریم بود. پیمان ابتدا منکر هرگونه ارتباط با مقتول شد، اما وقتی آرش او را تحت فشار گذاشت، اعتراف کرد که این نقاشیها را برای فردی ناشناس کشیده است.
یک مشتری اسرارآمیز به من پول داد تا این نقاشیها را بکشم. من هیچوقت او را ندیدم. فقط ایمیل میزد و دستوراتش را میفرستاد. پیمان گفت.
آرش از او خواست ایمیلها را نشان دهد. ایمیلها حاوی دستورالعملهای عجیب بودند، اما نکته جالب این بود که فرستنده همیشه از یک نام مستعار استفاده میکرد: عدالتجو.
آرش تصمیم گرفت از طریق پیمان طعمهای برای قاتل بگذارد. او یک نقاشی جدید سفارش داد، نقاشیای که پیامی مخفی در خود داشت. وقتی نقاشی کامل شد، پیمان آن را طبق دستور قاتل به محل تحویل فرستاد.
شب هنگام، آرش و تیمش محل را زیر نظر گرفتند. فردی با لباس سیاه برای تحویل نقاشی آمد. آرش با دقت حرکات او را زیر نظر داشت. در لحظهای مناسب، تیم پلیس وارد عمل شد و فرد را دستگیر کرد. اما آنچه کشف شد، شگفتانگیز بود.
قاتل، آریا سالاری، پسر مقتول بود.
پدرم همه چیز را از من گرفت. مرا تحقیر کرد، رؤیاهایم را نابود کرد... و حالا عدالت اجرا شد. آریا با چشمانی خشمگین گفت.
آرش از او پرسید که چرا مهران را نیز کشته است. آریا اعتراف کرد که مهران راز خیانتهای مالی پدرش را میدانست و میخواست او را افشا کند.
پرونده بسته شد، اما آرش احساس آرامش نمیکرد. نقاشیها، پیامها و تاریکی ذهن قاتل او را آزار میدادند. او شب هنگام به گالری پیمان بازگشت. نقاشی چهره مردی با چشمانی خالی هنوز روی دیوار بود.
#راز_قتل
#داستان_جنایی
#پرونده_مرموز
#کارآگاه_آرش
#نقاشی_مرگ
#قتل_زنجیرهای
#راز_نقاشی
#عدالت_تاریک
#کارآگاه_و_معما
#هنر_و_جنایت
#معمای_خونین
#رازهای_تاریک
#قتل_در_گالری
#چشمهای_خالی
#کابوس_کارآگاه
شب، تاریکتر از همیشه به نظر میرسید. صدای وزش باد برگهای خشک را در کوچهای آرام به رقص درآورده بود. آرش، کارآگاهی با سالها تجربه، مقابل درِ بزرگ خانهای قدیمی ایستاده بود؛ خانهای که اکنون محل یک قتل بود. چراغهای آبی و قرمز پلیس فضای ساکت محله را روشن کرده بودند.
آقای کمالی، آمادهاید؟ صدای ستوان جمشید او را از افکارش بیرون کشید.
آرش سَری تکان داد و با قدمهایی مطمئن وارد خانه شد. فضای خانه مملو از بوی خون و ترس بود. جسد مردی حدوداً پنجاه ساله روی زمین افتاده بود. او کریم سالاری بود، تاجری معروف که نامش با تجارتهای کلان و البته شایعاتی در مورد فساد گره خورده بود.
آرش با دِقَت اطراف را نگاه کرد. صحنه جرم چیزی فراتر از یک قتل ساده بود. روی دیوار، جملهای کوتاه با خون نوشته شده بود:
هر گناهی قصاصی دارد.
کنار جسد، یک نقاشی روی بوم قرار داشت. نقاشی چهره مردی با چشمانی خالی از زندگی بود که نگاهش به بیننده دوخته شده بود. آرش مدتی به نقاشی خیره شد و احساس کرد این چهره برایش آشناست، اما نمیتوانست دقیقاً بگوید چرا.
آقا، اینجا هیچ نشانهای از ورود به زور نیست. یکی از مأموران گزارش داد.
هیچ نشانهای؟ پس قاتلْ باید کسی باشد که مقتول او را میشناخته. آرش زمزمه کرد.
صبح روز بعد، آرش با همسر مقتول، نگار سالاری، صحبت کرد. زنی زیبا و مرموز که به نظر میرسید چیزی را پنهان میکند. او ادعا کرد که شبِتم وی قتل در خانه نبوده و درباره هیچ دشمنی خاصی چیزی نمیدانست.
کریم آدم سختگیری بود، اما دشمن خاصی نداشت... حداقل تا جایی که من میدانم.
پسر مقتول، آریا سالاری، جوانی بیستوپنجساله با رفتاری تهاجمی، در اتاق دیگر حضور داشت. او مدام به پلیس اعتراض میکرد که چرا زودتر قاتل را دستگیر نمیکنند. اما آرش احساس کرد که آریا بیش از حد عصبی است، گویی از چیزی بیشتر از مرگ پدرش وحشت دارد.
در ادامه تحقیقات، آرش متوجه شد که کریم سالاری مدتی قبل با شریک تجاریاش، مهران صادقی، مشاجره شدیدی داشته است. مهران مردی زیرک و مشکوک بود که در گذشته چندین بار به تخلفهای مالی متهم شده بود.
کریم آدم مغروری بود. هیچوقت به کسی باج نمیداد. مهران در بازجویی گفت.
اما آرش حس میکرد این تمام ماجرا نیست.
---
چند روز بعد، مهران صادقی مرده پیدا شد. قتل او نیز شباهت زیادی به قتل کریم داشت؛ یک نقاشی کنار جسد، اما این بار بدون هیچ پیامی روی دیوار. آرش اکنون میدانست که با یک قاتل زنجیرهای روبهروست، اما این قتلها بیشتر به یک انتقام پیچیده شبیهْ بودند.
در میان وسایل مقتول، آرش نامهای پیدا کرد که آدرسی از یک گالری هنری کوچک در جنوب شهر را نشان میداد. گالری متعلق به پیمان فرهمند، نقاشی گمنام، بود. آرش به گالری رفت.
فضای گالری تاریک و وهمانگیز بود. دیوارها پُر از نقاشیهایی از چهرههای پریشان بودند. در گوشهای از گالری، آرش نقاشیای را دید که دقیقاً شبیه همان نقاشی کنار جسد کریم بود. پیمان ابتدا منکر هرگونه ارتباط با مقتول شد، اما وقتی آرش او را تحت فشار گذاشت، اعتراف کرد که این نقاشیها را برای فردی ناشناس کشیده است.
یک مشتری اسرارآمیز به من پول داد تا این نقاشیها را بکشم. من هیچوقت او را ندیدم. فقط ایمیل میزد و دستوراتش را میفرستاد. پیمان گفت.
آرش از او خواست ایمیلها را نشان دهد. ایمیلها حاوی دستورالعملهای عجیب بودند، اما نکته جالب این بود که فرستنده همیشه از یک نام مستعار استفاده میکرد: عدالتجو.
آرش تصمیم گرفت از طریق پیمان طعمهای برای قاتل بگذارد. او یک نقاشی جدید سفارش داد، نقاشیای که پیامی مخفی در خود داشت. وقتی نقاشی کامل شد، پیمان آن را طبق دستور قاتل به محل تحویل فرستاد.
شب هنگام، آرش و تیمش محل را زیر نظر گرفتند. فردی با لباس سیاه برای تحویل نقاشی آمد. آرش با دقت حرکات او را زیر نظر داشت. در لحظهای مناسب، تیم پلیس وارد عمل شد و فرد را دستگیر کرد. اما آنچه کشف شد، شگفتانگیز بود.
قاتل، آریا سالاری، پسر مقتول بود.
پدرم همه چیز را از من گرفت. مرا تحقیر کرد، رؤیاهایم را نابود کرد... و حالا عدالت اجرا شد. آریا با چشمانی خشمگین گفت.
آرش از او پرسید که چرا مهران را نیز کشته است. آریا اعتراف کرد که مهران راز خیانتهای مالی پدرش را میدانست و میخواست او را افشا کند.
پرونده بسته شد، اما آرش احساس آرامش نمیکرد. نقاشیها، پیامها و تاریکی ذهن قاتل او را آزار میدادند. او شب هنگام به گالری پیمان بازگشت. نقاشی چهره مردی با چشمانی خالی هنوز روی دیوار بود.
#راز_قتل
#داستان_جنایی
#پرونده_مرموز
#کارآگاه_آرش
#نقاشی_مرگ
#قتل_زنجیرهای
#راز_نقاشی
#عدالت_تاریک
#کارآگاه_و_معما
#هنر_و_جنایت
#معمای_خونین
#رازهای_تاریک
#قتل_در_گالری
#چشمهای_خالی
#کابوس_کارآگاه
- 🙈
- 🙉
- 🙊
- 💛
- ❤
- 💔
- 💯
- 💢
- ✋
- ✌
- 👍
- 👎
- ✊
- 👏
- 👈
- 👉
- 🙏
- 💪
- 🎬
- 🐥
- 🌹
- 🍁
- 🍉
- 🍕
- 🍳
- 🎂
- 🎈
- ☕
- 🌍
- 💩
- 🚗
- ⏰
- ☔
- 📙
- ⭐
- 😀
- 😂
- 😉
- 😊
- 😍
- 😘
- 💋
- 😋
- 😜
- 👀
- 😐
- 😕
- 😎
- 😌
- 😒
- 😬
- 😔
- 😢
- 😭
- 😷
- 😎
- 😨
- 😱
- 😡
- 😠
😊
مشاهده نظرات
مرتبط
محمود اسمعیل زاده
در حال بارگذاری
X
این ویدیو
×
گزارش تخلف
×در صورتیکه توضیحی در مورد گزارش تخلف دارید در کادر زیر بنویسید
افزودن به لیست پخش
×دانلود اپلیکیشن فیلو
×برای دانلود این ویدیو، اپلیکیشن فیلو را از مارکت ها یا بصورت مستقیم نصب کنید.
در صورتی که اپلیکیشن فیلو را نصب کرده اید؛ برای تماشا یا دانلود این ویدیو وارد اپلیکیشن شده، از منو گزینه اسکن را انتخاب کرده و کد زیر را اسکن کنید.