پارت آخر برادرم تو بد دردسری افتاده بود

پارت آخر: برادرم تو بد دردسری افتاده بود


گفت نترس الان من باهات میام و یه قرآن میزاریم بالای سرش تا صبح بشه فردا صبح میبریمش مسجد و به حاج آقا همه چیزو میگیم
منو عمه رفتیم خونه
میلاد همچنان به خودش میلرزید و توی تب میسوخت تمام بدنش خیس عرق شده بود و ناله میکرد
منو عمه و مامان بالای سرش کلی دعا خوندیمو نذر کردیم یه قرآن و یه چاقو هم گذاشتیم بالای سرش و
تا صبح از کنارش تکون نخوردیم
صبح که شد همه با هم رفتیم مسجد و بعد از نماز با حاج آقا حرف زدیم
حاج آقا دست میلاد و گرفتو دعا خوند و ازش خواست تا میلاد همون دعا ها رو تکرار کنه
بعد قرآن و باز کرد و بعد خوندن چندتا آیه رو به ما کرد و گفت زیبایی پسرتون باعث شده تا عجنه هم بهش علاقه مند بشن
پسر شما نه مجنون شده نه مریض اون جنی رو میبینه که عاشقش شده
با گفتن شمایل این جن مشخصه که اون کافره و قصدش آزار و اذیته
اگه چیزی که میخواد رو صاحب نشه اتفاقای بدی برای شما و پسرتون میوفته
آقاجون گفت خب باید چیکار کنیم چطور نجاتش بدیم
حاج آقا گفت اول که به خدا توکل کنیم منم براش دعا مینویسمو باید همیشه و همه جا این دعا همراهش باشه
اما بهتره که شما هم براش قربونی کنین و چله بگیرین تا کامل از شر این جن رها بشه
بعد از انجام کارایی که حاج آقا گفت دیگه به میلاد حالت جنون دست نمیداد
به نظر میرسید خوب شده باشه
اما حس اضطراب‌ و ترس همیشه باهاش بود
من کاملا حس میکردم که میلاد دیگه اون آدم سابق نیست و
همه ی این ها تاثیر همون چند روزی بود که اون جن وارد زندگی ما شد.

راستی رفقا لایک و فالو یادتون نره هاا🧡
ممنون که حمایت میکنید🙏🏻⚘


¤¤¤_____☆---+ (🕷☠🕷) +---☆_____¤¤¤
#‌هیجان #‌ماورا #‌ترسناک #‌وحشت #‌داستان_ترسناک_واقعی #‌عجایب #‌داستان_جن #‌احضار_ارواح #‌داستان_واقعی #‌احضار_جن #‌جن_عاشق #‌جن_کافر