ایشالا برای عروسی نوه هاتون قند بشکونید . . .
زانوش همیشه درد میکرد، پاهاشو کنار چادرشبی که پهن کرده بود دراز میکرد و شروع میکرد به شکستن کله قند تا حبه حبهشون کنه، میگفت ایشالا مینَوه شانِ عروسی قند بیشکَنِم (ایشالا برای عروسی نوههام قند بشکونم).
نمیدونم چرا انقدر کارایی که مادربزرگم انجام میداد برام جذاب بود، جوری که ساعتها دست به چونه مینشستم و حرکاتشو تماشا میکردم.
نمیدونم چرا انقدر کارایی که مادربزرگم انجام میداد برام جذاب بود، جوری که ساعتها دست به چونه مینشستم و حرکاتشو تماشا میکردم.
- 🙈
- 🙉
- 🙊
- 💛
- ❤
- 💔
- 💯
- 💢
- ✋
- ✌
- 👍
- 👎
- ✊
- 👏
- 👈
- 👉
- 🙏
- 💪
- 🎬
- 🐥
- 🌹
- 🍁
- 🍉
- 🍕
- 🍳
- 🎂
- 🎈
- ☕
- 🌍
- 💩
- 🚗
- ⏰
- ☔
- 📙
- ⭐
- 😀
- 😂
- 😉
- 😊
- 😍
- 😘
- 💋
- 😋
- 😜
- 👀
- 😐
- 😕
- 😎
- 😌
- 😒
- 😬
- 😔
- 😢
- 😭
- 😷
- 😎
- 😨
- 😱
- 😡
- 😠
😊
مشاهده نظرات
مرتبط
دهکده فیلم و کلیپ
در حال بارگذاری
X
این ویدیو