کریم واقعی کیست؟!داستانی از سخاوت کریم خان زند و درویش تهی دست

حکایت و داستانی از جوانمردی کریم خان زند
در زمانی که کریم خان زند بر ایران حکومت می‌کرد، یک درویش تهی‌دست از کنار باغ او عبور کرد. با دیدن شاه، درویش با اشاره‌ای او را صدا زد. کریم خان دستور داد که درویش را به داخل باغ بیاورند. درویش با لحنی معنادار گفت: نام من کریم است، نام تو هم کریم، و خدا نیز کریم. آن کریم به تو چه داده و به من چه؟

کریم خان که قلیانی در دست داشت، با آرامش پاسخ داد: چه می‌خواهی؟
درویش با تواضع گفت: همین قلیان، مرا بس است.

چند روز بعد، درویش قلیان را به بازار برد و فروخت. جالب اینکه خریدار قلیان، فردی بود که قصد داشت تحفه‌ای برای کریم خان تهیه کند. او قلیان را شایسته خان دید، درویش را با سکه‌های زیاد خوشحال کرد و قلیان را نزد خان برد.

چند روز بعد، درویش برای تشکر نزد کریم خان آمد و با تعجب قلیان را دید. با لبخندی گفت: نه من کریمم، نه تو. کریم فقط خداست که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم به جایت بازگشت.
#‌حکایت

#‌قصه

#‌داستان

#‌حکایت_کهن

#‌قصه_شب

#‌داستان_پندآموز

#‌داستان_کوتاه

#‌حکایت_های_سنتی

#‌ادبیات

#‌داستان_زندگی

#‌قصه_گویان

#‌پند_آموز

#‌داستان_کلاسیک